سوم خرداد پس از ربع قرن
سوم خرداد پس از ربع قرن
سوم خرداد پس از ربع قرن
نويسنده:حسين حيدري
بیش از ربع قرن از بزرگ ترين حماسه 8 ساله دفاع مقدس، يعني آزادي خرمشهر، اين پاره تن سرزمينمان ايران مي گذرد. 29 سال پيش در چنين روزهايي، علمياتي بزرگ در دستور كار فرماندهان سپاه و ارتش قرار گرفت كه به واقع كمر ارتش بعث عراق را در شمال خوزستان شكست.
اين عمليات كه نخستين عمليات گسترده و بزرگ نيروهاي ايراني پس از 18 ماه از آغاز جنگ به شمار مي رفت، فتح المبين نام داشت.
در اين عمليات، 2400 كيلومترمربع از سرزمين هاي اشغال شده باز پس گرفته شدند و دشمن ضرب شست محكمي از نيروهاي ايراني خورد، ضرب شستي كه باور نمي كرد و چنان غافلگيرانه وارد شد كه رعب و هراس فراواني را بر دل ژنرالهاي ارتش عراق افكند.
گفته مي شود «هشام فخري صباح» فرمانده سپاه چهارم عراق، پس از عمليات فتح المبين، خطر يك فرمانده جوان ايراني به نام " حسن باقري" را به نيروهاي تحت امر خود، گوشزد كرد. او شناخت دقيقي از حسن باقري داشت. حسن باقري جواني 26 ساله و در عمليات فتح المبين، فرمانده "قرارگاه نصر" يعني همان قرارگاهي بود كه حرف آخر را در تار و مار كردن نيروهاي سپاه چهارم زد. البته اين همه نقش حسن باقري نبود.
او در روزهاي ابتدايي مهر 1359 خود را به خوزستان رساند و بسيار زود توانست ضعف عمده نيروهاي ايران را همانا عدم شناخت از جبهه دشمن بود؛ تشخيص بدهد؛ بنابراين واحد اطلاعات عمليات را بنيان گذاشت و براي همه جبهه ها مسئول اطلاعات عمليات تعيين كرد. حسن باقري به سرعت توانست اطلاعات وسيعي را از جبهه هاي دشمن جمع آوري و طبقه بندي كند. اين مهم ترين كاري بود كه توانست در نيروهاي ايران تحرك ايجاد كند. سپس بر مبناي اين اطلاعات به تحليل جبهه دشمن و پس از آن به طراحي عملياتهايي براي آزادسازي مناطق اشغال شده پرداخت.
حسن باقري در كسوت يك نظامي برجسته، طراح زبده اي بود كه فتح المبين يكي از شاهكارهاي او به شمار مي رود. در حين عمليات نيز آدمي نبود كه در ستاد، پشت بي سيم بنشيند ؛ بنابراين همواره در عمليات، فرماندهي يكي از قرارگاههاي سخت (فتح المبين و بيت المقدس قرارگاه نصر) را به عهده مي گرفت. هشام فخري نيز اطلاعات خوبي از نقش اين فرمانده جوان داشت و وقتي شنيد كه قرارگاه نصر به فرماندهي حسن باقري در غرب رودخانه كرخه و ارتفاعات علي گره زد، چه بر سر يگانهاي تحت امر سپاه چهارم آورده است، خطر او را به ساير فرماندهان ياد آوري كرد و گفت،« حسن باقري، دست از سر ما بر نخواهد داشت و به زودي دوباره به سراغمان خواهد آمد.» هشام درست فهميده بود، هدف بعدي خرمشهر بود. حسن نيز در اين سوي جبهه به شدت معتقد بود كه عراق را نبايد به حال خود رها كرد. دشمن مثل بوكسوري كه ضربه هاي مهلكي را دريافت كرده باشد، هنوز از گيجي ضربات قبلي بيرون نيامده بود و بايد ضربه هاي ديگري مي خورد و اين بار آماج اين ضربه ها، خرمشهر بود. ضربه هايي كه دشمن را ناك اوت مي كرد. پس از فتح المبين اغلب يگانهاي حاضر در عملياتها به مرخصي رفته بودند؛ اما از فرداي آن، طراحي عمليات بيت المقدس شروع شد. گرماي زود رس جنوب نيز در راه بود و از ميانه هاي ارديبهشت تابستان شروع مي شد. پس جلسات شبانه روزي در قرارگاه آغاز شدند و...
محمد جهان آرا، فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر دستور داده بود تا همه پاسداران شهر در مقر سپاه جمع شوند. بچه هاي سپاه خسته و بعضا با سر و رويي خونين تك تك از راه مي رسيدند. در چهره هاي گرد و خاك گرفته شان غم و اندوه موج مي زد. سكوت شب را صداي پياپي انفجار گلوله ها مي شكست. آنها در سالن غذا خوري مقر سپاه دور هم جمع شدند. جهان آرا به جمعشان پيوست. بچه ها آخرين اخبار خود را از تلفات شهر گفتند. جهان آرا لب به سخن گشود. با هر كلمه اي كه از دهانش بيرون مي آمد؛ دل يارانش قرص تر مي شد:
«بچه ها! تمام آنچه را كه تا به حال انجام داده ايم، تعليماتي كه ديده ايم براي چنين روزي بوده است. هر چند تعليمات پانزده روزه، آموزش كاملي نيست؛ اما امروز روزي است كه بايد وارد صحنه شويم و قدرت خود را نشان دشمن بدهيم.»
پس از اين سخنان، نيروهاي داوطلب روانه مرز شدند. دو تيپ 26 و6 زرهي عراق از سوي شلمچه(منطقه مرزي ايران و عراق ) به سوي جاده خرمشهر اهواز در حركت بودند. گردان دوم ويژه تيپ 31 عراق نيز براي نفوذ به داخل خرمشهر عمليات خود را آغاز كرده بود. پاسگاههاي شلمچه در حدود خين زير آتش بودند. آن شب، در طول 45 كيلومتري مرز خرمشهر با عراق، يك پاسگاه سقوط كرد، اما در دژ مركزي، ژاندارمها مقاومت مي كردند. اگر اين دژ سقوط مي كرد، دستيباي به شهر براي عراقي ها راحت تر بود. تانكهاي عراقي چندين بار هجوم آوردند، اما سربازها با شليك گلوله هاي توپ 106 آنها را پس راندند. هر بار كه تانكها عقب مي نشستند، صداي تكبير سربازان ايراني به آسمان مي رفت. عراقي ها دست بردار نبودند. فرمانده دژ نيروهايش را جمع كرد و از آنها خواست مقاومت كنند. او گفت كه اين دژ گلوگاه خرمشهر است و اگر سقوط كند...
پس از طلوع خورشيد دومين روز تهاجم، خبر سقوط پاسگاه شلمچه به نيروهاي ايراني رسيد. با رسيدن اين
خبر، به پاسگاه شلمچه يورش بردند و آن را آزاد كردند. آن سوتر از اين پاسگاه، پاسگاه شلمچه عراق قرار داشت. نيروهاي ايراني،آن را هم به تصرف درآوردند؛ پرچم عراق را پايين كشيدند ؛ پرچم ايران را به اهتزاز درآوردند و تعداد 20 عراقي را به اسارت گرفتند ؛ اما چون تعداد شان كم بود، در مقابل يورش عراقي ها تاب نياوردند و پس از به شهادت رسيدن تعدادي از نفرات، تا دژ مركزي (پاسگاه كه به شهر نزديك تر بود) عقب نشستند.
مهمات و اسلحه مدافعين شهر اندك بود. از طرف سپاه خوزستان به مركز اعلام شد كه اگر مهمات نرسد ؛ نيروهاي عراقي فردا صبح به خرمشهر مي رسند.
در سومين روز تهاجم، مانع اصلي پيشروي عراقي ها از ميان رفت و تانكهاي آنها به خرمشهر نزديك تر شدند. آنها پس از سقوط دژ مركزي، از دو محور جاده شلمچه به پل نو ونهر عرايض به سوي خرمشهر حركت كردند تا جاده خرمشهر اهواز را اشغال كنند. در صبح چهارمين روز، تانكها با آرايش هلالي شروع به پيشروي كردند. ايراني ها با موشك انداز آر پي جي هفت به جان تانكها افتادند و با انهدام هر تانك، صداي الله اكبرشان به گوش مي رسيد. اما گلوله هاي آرپي جي شان تمام شد. آنها مدام بي سيم مي زدند و كمك مي خواستند. ناگهان يك جيپ آهو در زير آتش، خودش را به آنها رساند. با چند صندوق موشك آرپي جي، نيروها جان تازه اي گرفتند و عراقي ها از پيشروي باز ماندند...
روز دهم مهر جنگ تن و تانك در دروازه هاي ورودي خرمشهر درگرفت. در ميدان راه آهن. مدافعين چون صاعقه برتانكها فرود آمدند و با پرتاب نارنجك و كوكتل مولوتف، آنها را منهدم كردند. دشمن با تقويت نيروهايش در نظر داشت با يك گام بلند شهر را تصرف كند. تانكها با اين كه كشتارگاه را تصرف كردند و به داخل ميدان راه آهن رسيدند، اما شكست خوردند و عقب نشستند. در اين روز بچه هاي آغاجاري در محور بندر، مقاومت كردند. آنها چند تانك عراقي را زدند، اما مهماتشان تمام شد و با دستهاي خالي به محاصره افتادند. آنها خود را به زير اسكله رساندند و در حالي كه عراقي ها روي اسكله به نگهباني مي دادند؛ بالاخره راهي پيدا كردند و خود را به پشت دروازه گمرك رساندند و با نيروهاي تازه نفس ايراني رو به رو شدند.
عراقي ها تا 19 مهر همچنان در دروازه هاي شهر و حوالي آن متوقف ماندند. دو سه روز پيش سرلشگر ستاد «اسماعيل تابه النعيمي» فرمانده سپاه سوم ارتش عراق وارد منطقه شده بود تا راه چاره اي بينيديشد. عراقي ها، با آن همه نيرو، نمي توانستند راحت به پيشرويشان ادامه دهند و اين براي آنها تعجب آور بود. در اين شرايط، جبهه اي در برابر دشمن به امتداد بندر، ميدان راه آهن تا كشتارگاه و پليس راه و كمي بالاتر از آن به وجود آمد. 22 مهرماه براي خرمشهر روز سرنوشت سازي بود. خبرهايي كه از پيشروي دشمن مي رسيد ؛ نشان از قريب الوقوع بودن سقوط شهر داشت.عراقي ها با تسلط بر ساختمانهاي كورطالقاني و استقرار در ابتداي چهل متري، مسافت زيادي از خياباني را كه به مركز شهر ختم مي شد؛ در تيررس خود گرفتند. از مقاومت مدافعين بندر و پليس راه كاسته شد و پادگان دژ به طور كامل سقوط كرد. در واقع تسلط دشمن بر منطقه شمال پليس راه و جاده كمربندي كامل شده بود. تعدادي از نيروهاي مدافع، وقتي به پادگان رسيدند، صحنه عجيبي در مقابل ديدگانشان قرار گرفت. عراقي ها سر چند افسر را بريده بودند. بغض راه گلويشان را بست. ارتشي هاي مستقر در پادگان دژ، پس از مقاومت در مقابل دشمن، مظلومانه به شهادت رسيدند.در روز 29 مهر، عراقي ها طرحي را اجرا كردند تا با تصرف پلي كه خرمشهر را به آبادان متصل مي كرد؛ شهر را به چنگ آورند. با آغاز تهاجم و پيشروي آنها به سمت پل خرمشهر، درگيري به حوالي فرمانداري و روبه روي پل كشيده شد. از اين پس، پل خرمشهر كه عقبه تداركاتي نيروهاي خودي بود؛ مورد تهديد قرار گرفت.
مدافعين شهر، مقاومت سختي از خود نشان دادند. آنها مي دانستند كه رگ حياتي شهر همين پل است. تحمل هر گونه مقاومتي، براي دشمن كه يك ماه در پشت دروازه هاي خرمشهر معطل مانده بود؛ دشوار به نظر مي رسيد. لشكر 3 براي نيروهاي تحت امر خود ضرب الاجل 48 ساعته تعيين كرده بود تا هر چه زودتر شهر را اشغال كنند.
در نخستين دقايق بامداد 2 آبان ماه، طرح هجوم نهايي اجرا شد. دشمن از جاده كمربندي قصد نفوذ داشت و مي خواست از دو خيابان آرش و عشاير، خود را به فلكه فرمانداري برساند. سي تا چهل نفر از مدافعين شهر در مقابل انبوه سازان عراقي مقاومت مي كردند و لحظه به لحظه از تعدادشان كاسته مي شد. مهماتشان اندك بود و مي دانستند كه ساعتي ديگر حتي يك گلوله براي شليك نخواهند داشت. يكي از نيروها با مقداري مهمات رسيد و رزمندگان جان تازه اي گرفتند. جهان آرا تعدادي را كه در نقطه ديگري جنگيده و براي استراحت به مقر بازگشته بودند؛ به خيابان آرش فراخواند. او با بي سيم به آنها گفت :
«بچه ها! بياييد كه شهر دارد سقوط مي كند.» اما در شهر نيروي چشمگيري باقي نمانده بود. با رسيدن نيروها تعدادي از نفرات دشمن كشته شدند و بقيه پا به فرار گذاشتند. در ساعت 4 صبح به ساختمان و فرمانداري رفتند تا استراحت كنند. هنوز چشمشان گرم نشده بود كه با صداي تيراندازي به خود آمدند. دشمن به نزديكي ساختمان فرمانداري رسيده بود. خود را به خيابان رساندند و در نقاط مناسبي كمين كردند و دشمن را زير آتش گرفتند؛ اما تعداد نيروهاي مهاجم بيش از آن بود كه توان مقاومت داشته باشند. عراقي ها از خيابان عشاير نيز قصد حمله داشتند. 25 سرباز و افسر پادگان دژ تا پاي جان در اين خيابان ايستادگي كردند؛ اما تمام آنها يا به شهادت رسيدند يا به اسارت درآمدند. دشمن با به كارگيري 5 گردان از نيروهاي مخصوص و پياده و يك گروهان تانك و آتشبار توپخانه، خود را به ساختمان فرمانداري رساند و بر پل خرمشهر مسلط شد.در اويل شب، ساختمان فرمانداري به محاصره نيروهاي ايراني درآمد و براي چند ساعتي عراقي ها آن جا را خالي كردند و تسلط دشمن روي پل از بين رفت. اواخر شب عراقي ها دوباره يورش سنگيني را آغاز كردند و ساختمان فرمانداري را باز پس گرفتند. حالا دشمن قصد تصرف آخرين نقطه اميد شهر را داشت.
آنها خود را به مسجد جامع نزديك تر كردند. دو سه گروه از بچه هاي خرمشهر و تعدادي از نيروهاي اعزامي مقاومت مي كردند. عده ديگري از راههاي مختلف شهر را ترك كردند. در روز سوم آبان دشمن به نزديكي هاي مسجد جامع رسيد. شهر در آستانه سقوط كامل بود. فرماندهان ارتشي دستور عقب نشيني دادند و تاكيد كردند كه هواپيماهاي خودي قصد بمباران شهر را دارند. بچه هاي خرمشهر حاضر به تخليه شهر نبودند. حرفشان اين بود كه ما مقاومت مي كنيم تا نيروهاي تازه نفس از راه برسند. پل در تسلط كامل نيروهاي عراقي بود. بچه هاي خرمشهر در خيابان 45 متري كه به فلكه فرمانداري مي رسيد، سنگر گرفته بودند و آخرين گلوله هاي خود را شليك مي كردند. شب، سفره سياه خود را بر سر شهر گستراند. مقاومتها فروكش كردند و دشمن با سربازان مسلح و بي رحمش بر شهر مسلط شد. چند نفر که باقي مانده بودند و به گشت و گذار در شهر پرداختند. تا كسي در شهر به جا نماند. آنها براي آخرين بار سراغ مسجد جامع رفتند. در و ديوان آن را بوسيدند و با مسجد وداع كردند. تنها راه خروج از شهر، راه باريكي از زير پل بود كه دشمن آن را زير آتش گرفته بود. يكي از بچه هاي خرمشهري، با تيربار مواضع دشمن را هدف قرار داد تا از حجم آتش آنها بكاهد و بقيه از زير پل بگذرند و شهر را ترك كنند. او آنقدر مقاومت كرد تا همه از زير پل عبور كردند و دست آخر خود به شهادت رسيد. ساعت ده صبح چهارم آبان ماه، شهر سقوط كرد و آخرين مدافعان پس از 24 روز مقاومت، با دلي خونين و با تني خسته عقب نشستند و با قايق، خود را به شرق كارون رساندند. در آن سوي كارون بغض يكي از بچه ها تركيد و بر لب رودخانه اي ايستاد و رو به شهرش، شهري كه حالا ديگر زير چكمه هاي دشمن بود، فرياد كشيد:
«خرمشهر ! صداي من را مي شنوي؟ خرمشهر! به بعثي ها بگو ما بر مي گرديم و آزادت خواهيم كرد.» همه گريه كردند و بعضي ها سرشان را به نخلها كوبيدند، اما در دل،همه با خرمشهر وعده مي كردند كه باز گردد و از چنگ دشمن عراقي رهايش كنند.
از فرداي سقوط كامل خرمشهر، بچه هاي سپاه خرمشهر هتل پرشين آبادان را مقر خود كردند و بلافاصله كار شناسايي مواضع دشمن در شهر آغاز شد. گروههاي دو، سه نفري شناسايي، با تاريك شدن هوا به آب مي زدند و با كلكهايي كه با تيوپ چرخ ماشين ساخته بودند؛ از كارون عبور مي كردند و وارد شهر مي شدند. يكي از نخستين گروههاي شناسايي را رضا دشتي از فرماندهان نيروهاي مدافع شهر مقاومت 45 روزه تشكيل داد و خود در نخستين شناسايي به شهادت رسيد.
دشمن به غارت اموال مردم مشغول شد و حتي به شير آب خانه ها نيز رحم نكرد. از سوي ديگر رژيم بعثي، امكانات و ادوات بسياري را به سوي خرمشهر گسيل داشت، زيرا خوب مي دانست خرمشهر چشم اسفنديار اين جنگ نابرابر است و ايراني ها به هيچ قيمتي حاضر نيستند نه تنها خرمشهر كه حتي يك وجب از خاك خود را در زير چكمه هاي سربازان عراقي ببينند. ترس از هجوم چتربازها، دشمن را واداشت تا خودروهاي اسقاطي را به حال ايستاده در آورد و در نقاط بسياري، تيرآهن نصب كند تا مانع از فرود چتربازها شود. دشمن در شهر، سنگرها و مقرهاي مستحكم بسياري ساخت و آذوقه و مهمات انبار كرد تا در صورت نياز به مدت طولاني توان مقاومت در برابر رزمندگان ايراني را داشته باشد؛ اما همه اينها حبابي روي آب بيش نبود، زيرا ايراني ها 575 روز بعد سر رسيدند و آن حباب با صداي مهيبي تركيد.
ربع قرن پس از آن حماسه بزرگ، اكنون خرمشهر در غرب سرزمينمان ايران، دركنار كارون بزرگ عمرمي گذراند. اين شهر كوچك كه سرگذشت مردان و زنان بزرگي را در سينه دارد، در سوم خرداد ماه سال 1361 به آغوش مهربان وطن بازگشت. وقتي هيجده ماه پس از آن مقاومت45 روزه شگفت انگيز، رزمندگان ايراني پا بر خاك خرمشهر گذاشتند، شهر چون تكه اي بلور بود كه در دستان مردان پاك سرشت سرزمينمان درخشيد.
از دهم ارديبهشت 1361 تا سوم خرداد همان سال، در 23 روز، صدها هزار مرد و زن، بي وقفه جنگيدند و هزاران نفر خون پاكشان بر زمين ريخته شد تا اين قطعه زيبا از خاك پاك ايران، از زير چكمه هاي دشمن بعثي خارج شود. حالا، وقتي در سال 1390 به پشت سر مي نگريم، به اين ربع قرني كه گذشت، برخود مي باليم كه آن دفاع جانانه هشت ساله، چون ميراثي از گذشتگانمان، در گنجينه هويت ما گوهري است گرانقدر.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19
اين عمليات كه نخستين عمليات گسترده و بزرگ نيروهاي ايراني پس از 18 ماه از آغاز جنگ به شمار مي رفت، فتح المبين نام داشت.
در اين عمليات، 2400 كيلومترمربع از سرزمين هاي اشغال شده باز پس گرفته شدند و دشمن ضرب شست محكمي از نيروهاي ايراني خورد، ضرب شستي كه باور نمي كرد و چنان غافلگيرانه وارد شد كه رعب و هراس فراواني را بر دل ژنرالهاي ارتش عراق افكند.
گفته مي شود «هشام فخري صباح» فرمانده سپاه چهارم عراق، پس از عمليات فتح المبين، خطر يك فرمانده جوان ايراني به نام " حسن باقري" را به نيروهاي تحت امر خود، گوشزد كرد. او شناخت دقيقي از حسن باقري داشت. حسن باقري جواني 26 ساله و در عمليات فتح المبين، فرمانده "قرارگاه نصر" يعني همان قرارگاهي بود كه حرف آخر را در تار و مار كردن نيروهاي سپاه چهارم زد. البته اين همه نقش حسن باقري نبود.
او در روزهاي ابتدايي مهر 1359 خود را به خوزستان رساند و بسيار زود توانست ضعف عمده نيروهاي ايران را همانا عدم شناخت از جبهه دشمن بود؛ تشخيص بدهد؛ بنابراين واحد اطلاعات عمليات را بنيان گذاشت و براي همه جبهه ها مسئول اطلاعات عمليات تعيين كرد. حسن باقري به سرعت توانست اطلاعات وسيعي را از جبهه هاي دشمن جمع آوري و طبقه بندي كند. اين مهم ترين كاري بود كه توانست در نيروهاي ايران تحرك ايجاد كند. سپس بر مبناي اين اطلاعات به تحليل جبهه دشمن و پس از آن به طراحي عملياتهايي براي آزادسازي مناطق اشغال شده پرداخت.
حسن باقري در كسوت يك نظامي برجسته، طراح زبده اي بود كه فتح المبين يكي از شاهكارهاي او به شمار مي رود. در حين عمليات نيز آدمي نبود كه در ستاد، پشت بي سيم بنشيند ؛ بنابراين همواره در عمليات، فرماندهي يكي از قرارگاههاي سخت (فتح المبين و بيت المقدس قرارگاه نصر) را به عهده مي گرفت. هشام فخري نيز اطلاعات خوبي از نقش اين فرمانده جوان داشت و وقتي شنيد كه قرارگاه نصر به فرماندهي حسن باقري در غرب رودخانه كرخه و ارتفاعات علي گره زد، چه بر سر يگانهاي تحت امر سپاه چهارم آورده است، خطر او را به ساير فرماندهان ياد آوري كرد و گفت،« حسن باقري، دست از سر ما بر نخواهد داشت و به زودي دوباره به سراغمان خواهد آمد.» هشام درست فهميده بود، هدف بعدي خرمشهر بود. حسن نيز در اين سوي جبهه به شدت معتقد بود كه عراق را نبايد به حال خود رها كرد. دشمن مثل بوكسوري كه ضربه هاي مهلكي را دريافت كرده باشد، هنوز از گيجي ضربات قبلي بيرون نيامده بود و بايد ضربه هاي ديگري مي خورد و اين بار آماج اين ضربه ها، خرمشهر بود. ضربه هايي كه دشمن را ناك اوت مي كرد. پس از فتح المبين اغلب يگانهاي حاضر در عملياتها به مرخصي رفته بودند؛ اما از فرداي آن، طراحي عمليات بيت المقدس شروع شد. گرماي زود رس جنوب نيز در راه بود و از ميانه هاي ارديبهشت تابستان شروع مي شد. پس جلسات شبانه روزي در قرارگاه آغاز شدند و...
محمد جهان آرا، فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر دستور داده بود تا همه پاسداران شهر در مقر سپاه جمع شوند. بچه هاي سپاه خسته و بعضا با سر و رويي خونين تك تك از راه مي رسيدند. در چهره هاي گرد و خاك گرفته شان غم و اندوه موج مي زد. سكوت شب را صداي پياپي انفجار گلوله ها مي شكست. آنها در سالن غذا خوري مقر سپاه دور هم جمع شدند. جهان آرا به جمعشان پيوست. بچه ها آخرين اخبار خود را از تلفات شهر گفتند. جهان آرا لب به سخن گشود. با هر كلمه اي كه از دهانش بيرون مي آمد؛ دل يارانش قرص تر مي شد:
«بچه ها! تمام آنچه را كه تا به حال انجام داده ايم، تعليماتي كه ديده ايم براي چنين روزي بوده است. هر چند تعليمات پانزده روزه، آموزش كاملي نيست؛ اما امروز روزي است كه بايد وارد صحنه شويم و قدرت خود را نشان دشمن بدهيم.»
پس از اين سخنان، نيروهاي داوطلب روانه مرز شدند. دو تيپ 26 و6 زرهي عراق از سوي شلمچه(منطقه مرزي ايران و عراق ) به سوي جاده خرمشهر اهواز در حركت بودند. گردان دوم ويژه تيپ 31 عراق نيز براي نفوذ به داخل خرمشهر عمليات خود را آغاز كرده بود. پاسگاههاي شلمچه در حدود خين زير آتش بودند. آن شب، در طول 45 كيلومتري مرز خرمشهر با عراق، يك پاسگاه سقوط كرد، اما در دژ مركزي، ژاندارمها مقاومت مي كردند. اگر اين دژ سقوط مي كرد، دستيباي به شهر براي عراقي ها راحت تر بود. تانكهاي عراقي چندين بار هجوم آوردند، اما سربازها با شليك گلوله هاي توپ 106 آنها را پس راندند. هر بار كه تانكها عقب مي نشستند، صداي تكبير سربازان ايراني به آسمان مي رفت. عراقي ها دست بردار نبودند. فرمانده دژ نيروهايش را جمع كرد و از آنها خواست مقاومت كنند. او گفت كه اين دژ گلوگاه خرمشهر است و اگر سقوط كند...
پس از طلوع خورشيد دومين روز تهاجم، خبر سقوط پاسگاه شلمچه به نيروهاي ايراني رسيد. با رسيدن اين
خبر، به پاسگاه شلمچه يورش بردند و آن را آزاد كردند. آن سوتر از اين پاسگاه، پاسگاه شلمچه عراق قرار داشت. نيروهاي ايراني،آن را هم به تصرف درآوردند؛ پرچم عراق را پايين كشيدند ؛ پرچم ايران را به اهتزاز درآوردند و تعداد 20 عراقي را به اسارت گرفتند ؛ اما چون تعداد شان كم بود، در مقابل يورش عراقي ها تاب نياوردند و پس از به شهادت رسيدن تعدادي از نفرات، تا دژ مركزي (پاسگاه كه به شهر نزديك تر بود) عقب نشستند.
مهمات و اسلحه مدافعين شهر اندك بود. از طرف سپاه خوزستان به مركز اعلام شد كه اگر مهمات نرسد ؛ نيروهاي عراقي فردا صبح به خرمشهر مي رسند.
در سومين روز تهاجم، مانع اصلي پيشروي عراقي ها از ميان رفت و تانكهاي آنها به خرمشهر نزديك تر شدند. آنها پس از سقوط دژ مركزي، از دو محور جاده شلمچه به پل نو ونهر عرايض به سوي خرمشهر حركت كردند تا جاده خرمشهر اهواز را اشغال كنند. در صبح چهارمين روز، تانكها با آرايش هلالي شروع به پيشروي كردند. ايراني ها با موشك انداز آر پي جي هفت به جان تانكها افتادند و با انهدام هر تانك، صداي الله اكبرشان به گوش مي رسيد. اما گلوله هاي آرپي جي شان تمام شد. آنها مدام بي سيم مي زدند و كمك مي خواستند. ناگهان يك جيپ آهو در زير آتش، خودش را به آنها رساند. با چند صندوق موشك آرپي جي، نيروها جان تازه اي گرفتند و عراقي ها از پيشروي باز ماندند...
روز دهم مهر جنگ تن و تانك در دروازه هاي ورودي خرمشهر درگرفت. در ميدان راه آهن. مدافعين چون صاعقه برتانكها فرود آمدند و با پرتاب نارنجك و كوكتل مولوتف، آنها را منهدم كردند. دشمن با تقويت نيروهايش در نظر داشت با يك گام بلند شهر را تصرف كند. تانكها با اين كه كشتارگاه را تصرف كردند و به داخل ميدان راه آهن رسيدند، اما شكست خوردند و عقب نشستند. در اين روز بچه هاي آغاجاري در محور بندر، مقاومت كردند. آنها چند تانك عراقي را زدند، اما مهماتشان تمام شد و با دستهاي خالي به محاصره افتادند. آنها خود را به زير اسكله رساندند و در حالي كه عراقي ها روي اسكله به نگهباني مي دادند؛ بالاخره راهي پيدا كردند و خود را به پشت دروازه گمرك رساندند و با نيروهاي تازه نفس ايراني رو به رو شدند.
عراقي ها تا 19 مهر همچنان در دروازه هاي شهر و حوالي آن متوقف ماندند. دو سه روز پيش سرلشگر ستاد «اسماعيل تابه النعيمي» فرمانده سپاه سوم ارتش عراق وارد منطقه شده بود تا راه چاره اي بينيديشد. عراقي ها، با آن همه نيرو، نمي توانستند راحت به پيشرويشان ادامه دهند و اين براي آنها تعجب آور بود. در اين شرايط، جبهه اي در برابر دشمن به امتداد بندر، ميدان راه آهن تا كشتارگاه و پليس راه و كمي بالاتر از آن به وجود آمد. 22 مهرماه براي خرمشهر روز سرنوشت سازي بود. خبرهايي كه از پيشروي دشمن مي رسيد ؛ نشان از قريب الوقوع بودن سقوط شهر داشت.عراقي ها با تسلط بر ساختمانهاي كورطالقاني و استقرار در ابتداي چهل متري، مسافت زيادي از خياباني را كه به مركز شهر ختم مي شد؛ در تيررس خود گرفتند. از مقاومت مدافعين بندر و پليس راه كاسته شد و پادگان دژ به طور كامل سقوط كرد. در واقع تسلط دشمن بر منطقه شمال پليس راه و جاده كمربندي كامل شده بود. تعدادي از نيروهاي مدافع، وقتي به پادگان رسيدند، صحنه عجيبي در مقابل ديدگانشان قرار گرفت. عراقي ها سر چند افسر را بريده بودند. بغض راه گلويشان را بست. ارتشي هاي مستقر در پادگان دژ، پس از مقاومت در مقابل دشمن، مظلومانه به شهادت رسيدند.در روز 29 مهر، عراقي ها طرحي را اجرا كردند تا با تصرف پلي كه خرمشهر را به آبادان متصل مي كرد؛ شهر را به چنگ آورند. با آغاز تهاجم و پيشروي آنها به سمت پل خرمشهر، درگيري به حوالي فرمانداري و روبه روي پل كشيده شد. از اين پس، پل خرمشهر كه عقبه تداركاتي نيروهاي خودي بود؛ مورد تهديد قرار گرفت.
مدافعين شهر، مقاومت سختي از خود نشان دادند. آنها مي دانستند كه رگ حياتي شهر همين پل است. تحمل هر گونه مقاومتي، براي دشمن كه يك ماه در پشت دروازه هاي خرمشهر معطل مانده بود؛ دشوار به نظر مي رسيد. لشكر 3 براي نيروهاي تحت امر خود ضرب الاجل 48 ساعته تعيين كرده بود تا هر چه زودتر شهر را اشغال كنند.
در نخستين دقايق بامداد 2 آبان ماه، طرح هجوم نهايي اجرا شد. دشمن از جاده كمربندي قصد نفوذ داشت و مي خواست از دو خيابان آرش و عشاير، خود را به فلكه فرمانداري برساند. سي تا چهل نفر از مدافعين شهر در مقابل انبوه سازان عراقي مقاومت مي كردند و لحظه به لحظه از تعدادشان كاسته مي شد. مهماتشان اندك بود و مي دانستند كه ساعتي ديگر حتي يك گلوله براي شليك نخواهند داشت. يكي از نيروها با مقداري مهمات رسيد و رزمندگان جان تازه اي گرفتند. جهان آرا تعدادي را كه در نقطه ديگري جنگيده و براي استراحت به مقر بازگشته بودند؛ به خيابان آرش فراخواند. او با بي سيم به آنها گفت :
«بچه ها! بياييد كه شهر دارد سقوط مي كند.» اما در شهر نيروي چشمگيري باقي نمانده بود. با رسيدن نيروها تعدادي از نفرات دشمن كشته شدند و بقيه پا به فرار گذاشتند. در ساعت 4 صبح به ساختمان و فرمانداري رفتند تا استراحت كنند. هنوز چشمشان گرم نشده بود كه با صداي تيراندازي به خود آمدند. دشمن به نزديكي ساختمان فرمانداري رسيده بود. خود را به خيابان رساندند و در نقاط مناسبي كمين كردند و دشمن را زير آتش گرفتند؛ اما تعداد نيروهاي مهاجم بيش از آن بود كه توان مقاومت داشته باشند. عراقي ها از خيابان عشاير نيز قصد حمله داشتند. 25 سرباز و افسر پادگان دژ تا پاي جان در اين خيابان ايستادگي كردند؛ اما تمام آنها يا به شهادت رسيدند يا به اسارت درآمدند. دشمن با به كارگيري 5 گردان از نيروهاي مخصوص و پياده و يك گروهان تانك و آتشبار توپخانه، خود را به ساختمان فرمانداري رساند و بر پل خرمشهر مسلط شد.در اويل شب، ساختمان فرمانداري به محاصره نيروهاي ايراني درآمد و براي چند ساعتي عراقي ها آن جا را خالي كردند و تسلط دشمن روي پل از بين رفت. اواخر شب عراقي ها دوباره يورش سنگيني را آغاز كردند و ساختمان فرمانداري را باز پس گرفتند. حالا دشمن قصد تصرف آخرين نقطه اميد شهر را داشت.
آنها خود را به مسجد جامع نزديك تر كردند. دو سه گروه از بچه هاي خرمشهر و تعدادي از نيروهاي اعزامي مقاومت مي كردند. عده ديگري از راههاي مختلف شهر را ترك كردند. در روز سوم آبان دشمن به نزديكي هاي مسجد جامع رسيد. شهر در آستانه سقوط كامل بود. فرماندهان ارتشي دستور عقب نشيني دادند و تاكيد كردند كه هواپيماهاي خودي قصد بمباران شهر را دارند. بچه هاي خرمشهر حاضر به تخليه شهر نبودند. حرفشان اين بود كه ما مقاومت مي كنيم تا نيروهاي تازه نفس از راه برسند. پل در تسلط كامل نيروهاي عراقي بود. بچه هاي خرمشهر در خيابان 45 متري كه به فلكه فرمانداري مي رسيد، سنگر گرفته بودند و آخرين گلوله هاي خود را شليك مي كردند. شب، سفره سياه خود را بر سر شهر گستراند. مقاومتها فروكش كردند و دشمن با سربازان مسلح و بي رحمش بر شهر مسلط شد. چند نفر که باقي مانده بودند و به گشت و گذار در شهر پرداختند. تا كسي در شهر به جا نماند. آنها براي آخرين بار سراغ مسجد جامع رفتند. در و ديوان آن را بوسيدند و با مسجد وداع كردند. تنها راه خروج از شهر، راه باريكي از زير پل بود كه دشمن آن را زير آتش گرفته بود. يكي از بچه هاي خرمشهري، با تيربار مواضع دشمن را هدف قرار داد تا از حجم آتش آنها بكاهد و بقيه از زير پل بگذرند و شهر را ترك كنند. او آنقدر مقاومت كرد تا همه از زير پل عبور كردند و دست آخر خود به شهادت رسيد. ساعت ده صبح چهارم آبان ماه، شهر سقوط كرد و آخرين مدافعان پس از 24 روز مقاومت، با دلي خونين و با تني خسته عقب نشستند و با قايق، خود را به شرق كارون رساندند. در آن سوي كارون بغض يكي از بچه ها تركيد و بر لب رودخانه اي ايستاد و رو به شهرش، شهري كه حالا ديگر زير چكمه هاي دشمن بود، فرياد كشيد:
«خرمشهر ! صداي من را مي شنوي؟ خرمشهر! به بعثي ها بگو ما بر مي گرديم و آزادت خواهيم كرد.» همه گريه كردند و بعضي ها سرشان را به نخلها كوبيدند، اما در دل،همه با خرمشهر وعده مي كردند كه باز گردد و از چنگ دشمن عراقي رهايش كنند.
از فرداي سقوط كامل خرمشهر، بچه هاي سپاه خرمشهر هتل پرشين آبادان را مقر خود كردند و بلافاصله كار شناسايي مواضع دشمن در شهر آغاز شد. گروههاي دو، سه نفري شناسايي، با تاريك شدن هوا به آب مي زدند و با كلكهايي كه با تيوپ چرخ ماشين ساخته بودند؛ از كارون عبور مي كردند و وارد شهر مي شدند. يكي از نخستين گروههاي شناسايي را رضا دشتي از فرماندهان نيروهاي مدافع شهر مقاومت 45 روزه تشكيل داد و خود در نخستين شناسايي به شهادت رسيد.
دشمن به غارت اموال مردم مشغول شد و حتي به شير آب خانه ها نيز رحم نكرد. از سوي ديگر رژيم بعثي، امكانات و ادوات بسياري را به سوي خرمشهر گسيل داشت، زيرا خوب مي دانست خرمشهر چشم اسفنديار اين جنگ نابرابر است و ايراني ها به هيچ قيمتي حاضر نيستند نه تنها خرمشهر كه حتي يك وجب از خاك خود را در زير چكمه هاي سربازان عراقي ببينند. ترس از هجوم چتربازها، دشمن را واداشت تا خودروهاي اسقاطي را به حال ايستاده در آورد و در نقاط بسياري، تيرآهن نصب كند تا مانع از فرود چتربازها شود. دشمن در شهر، سنگرها و مقرهاي مستحكم بسياري ساخت و آذوقه و مهمات انبار كرد تا در صورت نياز به مدت طولاني توان مقاومت در برابر رزمندگان ايراني را داشته باشد؛ اما همه اينها حبابي روي آب بيش نبود، زيرا ايراني ها 575 روز بعد سر رسيدند و آن حباب با صداي مهيبي تركيد.
ربع قرن پس از آن حماسه بزرگ، اكنون خرمشهر در غرب سرزمينمان ايران، دركنار كارون بزرگ عمرمي گذراند. اين شهر كوچك كه سرگذشت مردان و زنان بزرگي را در سينه دارد، در سوم خرداد ماه سال 1361 به آغوش مهربان وطن بازگشت. وقتي هيجده ماه پس از آن مقاومت45 روزه شگفت انگيز، رزمندگان ايراني پا بر خاك خرمشهر گذاشتند، شهر چون تكه اي بلور بود كه در دستان مردان پاك سرشت سرزمينمان درخشيد.
از دهم ارديبهشت 1361 تا سوم خرداد همان سال، در 23 روز، صدها هزار مرد و زن، بي وقفه جنگيدند و هزاران نفر خون پاكشان بر زمين ريخته شد تا اين قطعه زيبا از خاك پاك ايران، از زير چكمه هاي دشمن بعثي خارج شود. حالا، وقتي در سال 1390 به پشت سر مي نگريم، به اين ربع قرني كه گذشت، برخود مي باليم كه آن دفاع جانانه هشت ساله، چون ميراثي از گذشتگانمان، در گنجينه هويت ما گوهري است گرانقدر.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}